دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 36499
تعداد نوشته ها : 34
تعداد نظرات : 11
Rss
طراح قالب

از مكه پيدا شد گلى


با صد هزاران جلوه شد از پرده بيرون ماه من

تا ماه گردون را كند محو جمال خويشتن

دل روشن از سيماى او جان سر خوش از صهباى او

شاهى كه خاك پاى او شد سرمه چشمان من

كوكب بدان تابندگى گوهر بدان رخشندگى

سلطان بدان بخشندگى نشنيده كس اندر، ز من

آمد امير كاروان محبوب دل آرام جان

ديدار يار مهربان از دل برد رنج و محن

ساقى كرم كن جام را تا پخته سازد خام را

در هم شكن اصنام را كامد نگار بت شكن

شاها ز مسكين ياد كن دلخستگان را شاد كن

جان را ز غم آزاد كن تا خرمى بخشد به تن

مشعل ز علم افروخته اوراق ظلمت سوخته

خياط رحمت دوخته بر قامت او پيرهن

روشن‌تر از مه روى او خشبوتر از گل موى او

چون قامت دلجوى او سروى نرويد در چمن

شب رفت و صبح آمد ز پى دوران ظلمت گشت طى‏

پروانگان شمع وى جمع‏اند در هر انجمن

از مكه پيدا شد گلى در شوره زارى سنبلى‏

آمد خوش الحان بلبلى، كند آشيان، زاغ و زغن‏

در يتيمى در عرب از "آمنه بنت وهب"

تابد از آن در روز و شب نور خداى ذوالمنن

ناخوانده درس استاد شد ويرانه‏ها آباد شد

كاخ كرم بنياد شد، خار مظالم ريشه كن

يكتاپرستى دين او، صلح و صفا آيين او

از خامه شيرين او شد زنده آداب و سنن

حق بر ضلالت چيره شد روشن فضاى تيره شد

چشم كواكب خيره شد بر آن مه پرتو فكن

آوازه شاه عرب، پيغمبر عالى نسب‏

از روم و شامات و حلب بگذشت تا چين و ختن

احمد ابوالقاسم كزو، شد دين حق با آبرو

از پيشوايان برده او، گوى فصاحت در سخن

خرگه به عرش افراخته، سايه به فرش انداخته

كاخى ز دين پرداخته، ايمن ز آفات و فتن

جبريل خواند در سما بعد از ثناى كبريا

مدح رسول مصطفى، وصف نبى موتمن

شاهى كه جبريل امين سايد به درگاهش جبين

حوران فردوس برين بگزيده در كويش وطن

برد يمانى در برش، تاج رسالت بر سرش‏

برد از صفا خاك درش رونق ز فردوس عدن

صف بسته يك سر انبيا در پيشگاه مصطفى

احمد كه آمد مقتدا بر پيشوايان كهن

لولاك نقش پرچمش، هستى طفيل مقدمش‏

ختم رسل كز خاتمش شد خيره چشم اهرمن

صبح سعادت روى او، فرودس رضوان كوى او

چون تربت خوشبوى او هرگز نبويد ياسمن

ايوان كسرى، كاخ كى، لرزيد اركانش ز پى

شد در شب ميلاد وى درياى رحمت موج زن

فرمود حق در شأن او "ماكان" در قرآن او

جان‌ها فداى جان او، مهرش چو روح اندر بدن

نورى كه از الهام وى، شد قوم وحشى رام وى

آمد محمد نام وى، صورت نكو، سيرت حسن

بيرون چو مغز از پوست شد، آنچه كه حدّ اوست شد

تا با خبر از دوست شد، شد بىخبر از خويشتن

با طبع خوش خواند "رسا" ميلاد شاه انبيا

وصف رسول مصطفى در آستان بوالحسن (ع)

 

نظرتون راجع به این مطلب چیه؟

نظر یادتان نره؟

به وبلاگ ایرانیان خوش آمدید

 


دسته ها :
دوشنبه سیم 5 1385
X